ايهم اون عكسهايي كه وعده داده بودم چطورن؟(آتليه2)
ميدونم خيلي غير حرفه ايه ولي بنظرتون از هيچي بهتر نيست؟ ...
بيماري
امروز اصلا حالم خوب نيست .بابايي چهارشنبه رفته خرم آباد ديروز برگشته مشكل سرگيجه و ضعف شديدي داره كه ديشب 12 شب دايي محمد بردش بيمارستان گفتند بايد از طريق يه متخصص داخلي مغز و اعصاب چك آپ بشه ولي من فكر ميكنم در اثر اضطراب شديديه كه يك ماهيه بخاطر يه مشكل خانوادگي كه داشتن براشون پيش اومده. توي اين چند روزي هم كه نبود بچه ها درگير برونشيت بودن كه تبديل شد به خس خس سينه امروز صبح دوتاشونو بردم دكتر(باكمك پرستارشون)دكتر واسشون يه آنتي بيوتيك خارجي و دو تا اسپري تتنفسي داد و گفت خس خس محمد امير كمي بيشتر از امير عباسه خودم هم شديدا از ناحيه مچ پاي چپم احساس درد ميكنم كه نميدونم چيه كمي هم كنار قوزك پام ورم كرده كه بايد در اولين فرص...
نویسنده :
الهام
12:52
عروسي ساره جون
اينهم يه عكس از اميرعلي و فاطمه تو عروسي ساره جون دختر خالم ...
اينهم دو تا عكس از دو قلو ها
آتليه الهام
واسه عروسي دايي محمد فرصت مناسبي پيش نيومد تا از بچه ها با كت و شلوارهاشون عكس بيندازيم ما هم اين قضيه رو موكول كرديم به عيد تا هم موهاشون بلند بشه و هم اينكه ببريمشون اتليه . اما ديروز موقع مرتب كردن كمدها ديدم كت و شلوارها داره بهشون كوچيك ميشه (ماشااله) همه هم كه برونشيت گرفتن و بخاطر اين نمي تونستيم از خونه ببريمشون بيرون بابايي هم گفت اينها كه حرف گوش نميدن ببريمشون آتليه پدرمونو هم در ميارن براي همين تصميم گرفتيم خودمون توي خونه ازشون عكس بگيريم بعد با فتو شاب درستشون كنيم از ساعت 8 شب شروع كرديم به پوشوندن لباس ساعت 11 درب و داغون كارمون تموم شد و حاصل اين سه ساعت تلاش شايد باورتون نشه همين چند تا عكس بود كه نسبتا قابل تحمل بود . باب...
بابا سواري
اينهم تفريحات بچه هاي ما تو فصل زمستان كه نمي تونن از خونه برن بيرون (تابستون بايد از جيبت خرج كني زمستون از خودت ) ...
شهر زيباي خرم آباد
امروز تصميم گرفتم آلبوم خاطرات امير علي رو مرور كنم و بتدريج عكسهاشو توي وبلاگ ثبت كنم اولين سري مربوط ميشه به 2/5 سالگي امير علي جان ...
سفر به شمال
اين سفر يكي از پرخاطره ترين مسافرتهاي من بحساب مياد چون يك ماه به دنيا آمدن دوقلوها مانده بود كه داداش محمدم كه دانشگاه افسري شهر انزلي بود زنگ زد و گفت هوا خيلي اينجا عاليه اوج گرماي اول شهريور ماه 90 بود و روز سوم ماه رمضان ماهم وسوسه شديم و با خانواده آبجي اعظم و مامان جون راهي شديم خيلي چسبيد جاتون خالي ...