اميرعلي متولد 4 مرداد 87 ساعت 10:25 شب و دوقلو هاي گلم اميرعلي متولد 4 مرداد 87 ساعت 10:25 شب و دوقلو هاي گلم، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 15 روز سن داره

ماجراهاي الهام بانو و دسته گلهاش

براي دردونه هام

1392/4/25 10:26
نویسنده : الهام
207 بازدید
اشتراک گذاری

اينهفته واسم اتفاقي افتاد كه مرگ رو با تمام وجودم لمس كردم و توي كشمكشي كه با مرگ داشتم تنها عشق به شما دسته گلهام منو به اين دنيا برگردوند و اينكه شما مثل سه تا جوجه جيك جيك كنان دورو برم ميچرخيديد و چشماي پراز تمناي عباس مامان و دستمال سبز متبركي كه اميرعلي جانم به دستم بست و منو به صاحب علم كربلا سپرد و رفت خونه خاله اعظم و محمد امير دلسوزم كه چپ و راست ميومد مينشست توي بغلم و دستامو ميگرفت توي دستش و حتي بابا جون كه مدام ميپرسيد آب ميوه بگيرم برات (مثل پسر خاله كلاه قرمزي)همين الان كه يه هفته گذشته و دارم اينجا مينويسم چشمام پر اشك شده دلم نميخواد ديگه بيشتر از اين اشك و آه راه بيندازم فقط خواستم هيچوقت اينو يادم نره

البته خيلي هم بد نشد چون باعث شد قدر روزها و لحظه هاي باهم بودنمون رو بيشتر بدونم بگذريم..........

ديروز داداشي رو بردم باشگاه خودمون ژيمناستيك ثبت نامش كردم همزمان با خودم يعني توي يه سالن كلي كيف كرد ولي رسيديم خونه از خستگي از هوش رفت دايي محمد و زندايي هم منو دعوت كردن سانس 10 شب سينما دوقلوها نخوابيدن با اينكه بابا گفت برو من نگهشون ميدارم دلم نيومد برم

واما اندر احوالات دوقلوهاي خوشگل من

1-يه هفته اي هست كه از ماي بيبي گرفتمشون (البته هنوز خوب كنترل ندارن و من و بابا واسه اينكه فرشها خيلي آبياري نشه نصف روزمونو باهاشون توي دستشوئي سپري ميكنيم)

2- امير عباس همچين غليظ به ماشين ميگه مائين - آب بازي: آب بائي - بالا:باآ - مبينا: ميينا - بريم :بييم

3- محمد امير خيلي حرف نميزنه ولي دو سيلابه ميگه مامان جيش- مامان آب -مامان دد

4-دوقلوها همش مارو گول ميزنن ميگن جيش ماهم شيرجه ميزنيم در دستشوئي رو باز ميكنيم ميدوئن سمت شير آب: آب بائيکلافه

خونه خيلي نامرتب شده كلي شستشو دارم كه دسته بندي كردم گذاشتم پرستار تا ظهر كه ميرم خونه سري به سري بريزه توي لباسشوئي خودم هم عصر آشپزخونه رو خونه تكوني كنم كارم فقط شده اين كه هر روز ازخواب پاشم بالكن رو بشورم حصيرهارو خيس كنم باغچه رو به روش آبياري باراني آب پاشي كنم فرش پهن كنم و بنشينم توي خنكاي صبح صبحانه بخوريم و راه بيفتيم بيايم اداره .عشقمه اين بالكن ازش عكس ميذارم حالا (با چشم انداز باغچه )چي شده باغچه مون، ديدني...........دوستش ميدارم (اين واسه تو بود مبينا جونمچشمک)زندگي چه زيبا شدهماچ

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)