مامان جونم خدا بهمراهت
مامان جون امروز راهي كربلا شد تا به آرزوي ديرينه اش كه زيارت امام حسين و حضرت عباس و اميرالمومنين هست برسه منم كه دختر كوچيكه و لوس و اشكم لب مشكمه خيلي سعي كردم خودمو كنترل كنم گريه نكنم تا دم رفتن دلش كنده نشه ولي آيا با اين خداحافظي كه با دايي سيروس داشتن ميشد گريه نكرد؟
مامان جون گفت: اگه من بر نگشتم (البته دور از جون) مواظب هم باشيد ،هواي همو داشته باشين دلتون واسه هم بسوزه براي هم بزرگتري كنين قدر همو بدونين
دايي سيروس هم جواب داد: عزيزم برو ، برو و برگرد ، بايد برگردي ، ما نميتونيم ،اين كارا كار خودته و فقط از خودت برمياد منتظرتيم
الان زنگ زدم تو فرودگاهي داري از گيشه رد ميشي 4 تا بچه ات كه ديگه الان همه واسه خودشون خونه و زندگي و بچه دارن چشم براه برگشتنت هستن التماس دعاااااااااااااااااااااااااااا
امروز عصر آش پشت پا واست ميپزيم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی