اولين كچلي ني ني ها
جاتون خالي ديروز جمع بوديم خونه خاله اعظم اينا آخر شب كه ميخواستيم برگرديم محمد حسين يادش افتاد كه ميبايست كچل ميكرده وگرنه نمره انضباطش كم ميشه و خلاصه زد زير گريه
آقا رضاهم ماشين موزرش را آورد و سرو كله اشو صفا داد .زندايي هم پيشنهاد كرد كه اگه سر دوقلو ها رو هم كچل كنيم تا عيد موهاشون در مياد و خيلي خوشگل ميشن ما هم جوگير شديم و يكي يكي كچلشون كرديم .امير علي هم نصفه شبي زد به ناسازگاري كه پس من چي و.........
آقا رضا بنده خدا هم كه شرو شر عرق ميريخت مجبور شد كه اونو هم كچل كنه و خاله اعظم و مامان جون هم شدن مسئول حموم كردنشون تا برگشتيم خونه ساعت ديگه 12 شب بود بچه ها رو خوابونديم و اومديم بخوابيم كه امير علي زد به گريه و زاري كه چرا منو كچل كردين من كچل دوست ندارم . گفتيم خودت گفتي و ميگفت من بگم شما نبايد ميذاشتي خلاصه شبي بود ديشب .....