اميرعلي متولد 4 مرداد 87 ساعت 10:25 شب و دوقلو هاي گلم اميرعلي متولد 4 مرداد 87 ساعت 10:25 شب و دوقلو هاي گلم، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 29 روز سن داره

ماجراهاي الهام بانو و دسته گلهاش

غذاهاي خوشمزه

واسه حل مشكل غذا نخوردن اميرعلي كه البته بعد از ورود داداشها به زندگيمون ايجاد شده من و اسي جان تصميم گرفتيم كه از اين به بعد هرچي امير علي خواست رو واسه اون درست كنيم (به قول اميرعلي خوشگل هم باشه)به شرط اينكه امير علي هم تا ته غذاشو بخورهو من اسي جان هم نشستيم يهفهرست غذايي تهيه كرديم و از روي ليست هر روز يه غذا انتخاب ميكنيم و الحمدلله مشكل كم غذايي امير علي هم تا حدودي برطرف شده .منم عكس اون غذا هارو هر وقت كه اومدم اينجا واستون ميذارم.                         ...
17 آذر 1391

سفر به ابيانه

عكسهاي مسافرت به ابيانه كه من و امير علي جون به همراه همكارامون رفته بوديم رو به دليل مشغله فراوون (نقل مكان به خونه جديدمون ،عروسي محمد عزيزو... )الان ميذارم خيلي جاي قشنگي بود توصيه مي كنم اگه نرفتين حتما توي برنامه مسافرتهاتون يه جايي واسش در نظر بگيرين   ...
14 آذر 1391

معرفي گل پسرا

اميرعلي جان اولين دسته گل زندگيمون متولد 4 مرداد سال 87 دوست صميمي مامان و رفيق باباجونشه پسر فوق العاده باهوشيه و خيلي هم اجتماعي و البته استقلالي خيلي هم بهBen10 و مرد عنكبوتي علاقمنده و شصت و سه تا هم كتاب داستان داره اخيرا هم به داستانهاي امامان و پيامبران علاقمند شده و ترم 11 زبان رو پشت سر گذاشته و ميره اچ وان اينهم روي ماهش و داداشهاش   اميرعباس عزيزم قل اول كه 2950 گرم وزن تولدش بوده و محمد امير هم قل دوم كه اونهم3300 گرم وزن داشته دو قلو ها ساعت 9:30 روزچهارشنبه 13 مهرسال 90 و در بيمارستان الغديربدنيا اومدن اينهم عكس يك سالگيشون   ولي الان داداش عباسش ازش تپل تره .هردوتاش...
7 آذر 1391

اولين كچلي ني ني ها

جاتون خالي ديروز جمع بوديم خونه خاله اعظم اينا آخر شب كه ميخواستيم برگرديم محمد حسين يادش افتاد كه ميبايست كچل ميكرده وگرنه نمره انضباطش كم ميشه و خلاصه زد زير گريه آقا رضاهم ماشين موزرش را آورد و سرو كله اشو صفا داد .زندايي هم پيشنهاد كرد كه اگه سر دوقلو ها رو هم كچل كنيم تا عيد موهاشون در مياد و خيلي خوشگل ميشن ما هم جوگير شديم و يكي يكي كچلشون كرديم .امير علي هم نصفه شبي زد به ناسازگاري كه پس من چي و......... آقا رضا بنده خدا هم كه شرو شر عرق ميريخت مجبور شد كه اونو هم كچل كنه و خاله اعظم و مامان جون هم شدن مسئول حموم كردنشون تا برگشتيم خونه ساعت ديگه 12 شب بود بچه ها رو خوابونديم و اومديم بخوابيم كه امير علي زد به گريه و زاري كه...
2 آذر 1391

عروسي

سلام به همه دوستان بابت تاخير پيش اومده عذر خواهي مي كنم .دو هفته شلوغ پر از عروسي و سرماخوردگي رو سپري كرديم . عروسي دايي محمد كه چون طبقه چهارم خونه مارو خريده تمام مراسم و مهموني هاش خونه ما انجام شد . دوقلو ها كه افتخار ندادن عروسي تشريف بيارن خونه پيش پرستار موندن و آخر شب كه همه براي دست به دست دادن عروس و داماد عزيز به خونه ما اومدن اونها هم كت و شلوار خوشملشونو پوشيدن و كلي با عروس و داماد رقصيدن .مراسم آتش بازي و نور افشاني هم كه جلوي آپارتمان انجام شد و كل شهرك رو به سمت كوچه ما سرازير كرد.مراسم بينظيري بود و لي دوقلو ها ترسيده بودن واسه همين هم ما از پشت پنجره شاهد ماجرا بوديم از كت و شلوارهاي پشت بلند دوقلو ها هم عكس تهيه كردم ك...
13 آبان 1391

امير علي استقلالي

ديروز از سركار كه رفتم منزل خسته و بي حال شروع كردم به ناهار درست كردن تا بابايي از سركار برگرده .(عكسها در ادامه مطلب)   ديروز از سركار كه رفتم منزل خسته و بي حال شروع كردم به ناهار درست كردن تا بابايي از سركار برگرده پرستار هم دوقلوها را خوابوند و رفت . امير علي هم كه لباس استقلال كه مامان جوني براش خريده بود رو تنش كرده بود اومد گفت مامان واسم آرم استقال (همون استقلال)رو روي دستم ميكشي؟ گفتم نه مامان جان جلوي دستم نيا ميسوزي . دوباره چند دقيقه بعد گفت همه مامانا آرم استقالو ميكشن رو دست بچه هاشون مثل مامان محمد طه .منم كه اصلا حوصله نداشتم گفتم اصلا من مامان بدي ام راضي شدي؟ گفت پس يه خودكار از كيفت بردارم ؟ كارم كه تموم...
1 آبان 1391

جشن تولد يك سالگي

پريشب (۱۳ مهر) تولد يك سالگي دوقلوها بود و ما هم به اصطلاح خودمون به كسي نگفته بوديم تا تو زحمت نيفتن (عكسها در ادامه مطلب)       پريشب (۱۳ مهر) تولد يك سالگي دوقلوها بود و ما هم به اصطلاح خودمون به كسي نگفته بوديم تا تو زحمت نيفتن ساعت ۹ شب بود كه دايي محمد و زندايي اومدن و يه كمي هم مشكوك بودن چند دقيقه كه گذشت باز هم زنگ زدن و ما هم كه انتظار مهمون نداشتيم درو باز كرديم و ديديم كه يه عالمه آدم با سرو صدا و همراه با تولد تولد خوندن وارد شدن و حسابي مارو سورپرايز كردن يه كيك تولد كوچولو كه عكس دو تا موش و ۲ تا شمع ۱ و دوتا كلاه بوقي كه مامان جون زحمتشو كشيده بود با دو تا ظرف ميوه و شيريني و ما هم...
14 مهر 1391