اميرعلي متولد 4 مرداد 87 ساعت 10:25 شب و دوقلو هاي گلم اميرعلي متولد 4 مرداد 87 ساعت 10:25 شب و دوقلو هاي گلم، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 19 روز سن داره

ماجراهاي الهام بانو و دسته گلهاش

دسته گلهاي بهاري

امير عباس استقلالي محمد امير وجيران اسب زيباي عموي شوهر خواهرم (ماشااله ماشااله بش بگين ماشااله) اينهم عموي مهربان شوهر خواهرم ببينيد ما با چه كسايي رفت و آمد داريم ؟اينطور آدمهايي هستيم ما(خوش مشرب ، فاميل دوست ، مهربان...) محمد امير زيبا ...
1 خرداد 1392

روز معلم

جوگيريات كلا خيلي خوب ايده براي پست جديد ميده تصميم گرفتم منم اسم معلمهامو بنويسم و ببينم اصلا يادم مونده يانه ضمنا روز معلم رو هم به همه معلمهاي عزيز تبريك ميگم ابتدايي: مدير:قاجار ناظم:همسر آقاي صفايي ديني قرآن:خانم خلخالي و پورقاسمي كلاس اول و دوم (چون جهشي خوندم):خانم نصرتي و خانم كشفي كلاس سوم:خانم محبي چهارم:ابراهيمي صبا پنجم:حصاري ------------------------------------------------------------------------------------------------------- راهنمايي : مدير: معصومه فرجي ناظم: همسر سرهنگ قهري رياضي:مليحه شيركوند زبان:نيره اردستاني پرورشي:فتاحي اجتماعي-انشا:كريمي علوم :چزكل...
15 ارديبهشت 1392

آخ جون بازم آلودگي

باز هم آلودگي و بازهم تعطيلات بازهم چتر بازي خونه مامان جون فخري آخ جوووووووووووون از 4 شنبه عصر تصميم گرفتيم با خاله اعظم اينها بريم خونه مامان جون (البته بدون اطلاع)و رفتيم اما مامان جون خونه نبوووووووووووووووووود ما كه خودمون كليد داشتيم رفتيم داخل و داشتيم خوش ميگذرونديم كه مامان جون بسيار هيجان زده و متعجب وارد شد چون ما مهمان ناخوانده بوديم واسه شام مجبور شد واسمون از بيرون كباب گرفت و بنده خدا فكر ميكرد ما شام بخوريم جل و پلاسمونو جمع ميكنيم و ميريم.اما ديد ما آخر شب شوهرامونو تنها فرستاديم خونه و خودمون مونديم و زنگ زديم دختر داييهامون(هاله - زهرا و مهديسا)هم آمدند و تا ساعت 3 شب با بچه هامون بازي كردند . موقع خواب ...
20 دی 1391

دسته گل اميرعباس

ديروز امير عباس خان دسته گلي به آب داد كه نگو .امير علي بابا جون و دايي محمد رفته بودن پشت بام دودكش پكيج رو نصب كنن منو دوقلوها هم خونه بوديم .راحله جون خانم دايي سيروس زنگ زد هنوز احوالپرسي نكرده بوديم كه جيغ محمد امير در اومد بغلش كردم ديدم با هم سر روغن داغ كن دعواشون شده واي لپشو عباس با دندوناش كنده بچه ام ضعف رفت انقدر گريه كرد منم كه كاري از دستم بر نمي اومد زدم زير گريه يه شيشه شير درست كردم بهش دادم آروم كه شد حركات امير عباس و اظهار ندامتش ديدني بود از اونجاي كه وبلاگ نويسا مثل خبر نگارا دوربينشون دم دسته سريع آوردم و اولين دعواشون رو ثبت كردم توي اولين فرصت واسه تون ميذارم     ...
19 آذر 1391

معرفي گل پسرا

اميرعلي جان اولين دسته گل زندگيمون متولد 4 مرداد سال 87 دوست صميمي مامان و رفيق باباجونشه پسر فوق العاده باهوشيه و خيلي هم اجتماعي و البته استقلالي خيلي هم بهBen10 و مرد عنكبوتي علاقمنده و شصت و سه تا هم كتاب داستان داره اخيرا هم به داستانهاي امامان و پيامبران علاقمند شده و ترم 11 زبان رو پشت سر گذاشته و ميره اچ وان اينهم روي ماهش و داداشهاش   اميرعباس عزيزم قل اول كه 2950 گرم وزن تولدش بوده و محمد امير هم قل دوم كه اونهم3300 گرم وزن داشته دو قلو ها ساعت 9:30 روزچهارشنبه 13 مهرسال 90 و در بيمارستان الغديربدنيا اومدن اينهم عكس يك سالگيشون   ولي الان داداش عباسش ازش تپل تره .هردوتاش...
7 آذر 1391

اولين كچلي ني ني ها

جاتون خالي ديروز جمع بوديم خونه خاله اعظم اينا آخر شب كه ميخواستيم برگرديم محمد حسين يادش افتاد كه ميبايست كچل ميكرده وگرنه نمره انضباطش كم ميشه و خلاصه زد زير گريه آقا رضاهم ماشين موزرش را آورد و سرو كله اشو صفا داد .زندايي هم پيشنهاد كرد كه اگه سر دوقلو ها رو هم كچل كنيم تا عيد موهاشون در مياد و خيلي خوشگل ميشن ما هم جوگير شديم و يكي يكي كچلشون كرديم .امير علي هم نصفه شبي زد به ناسازگاري كه پس من چي و......... آقا رضا بنده خدا هم كه شرو شر عرق ميريخت مجبور شد كه اونو هم كچل كنه و خاله اعظم و مامان جون هم شدن مسئول حموم كردنشون تا برگشتيم خونه ساعت ديگه 12 شب بود بچه ها رو خوابونديم و اومديم بخوابيم كه امير علي زد به گريه و زاري كه...
2 آذر 1391

عروسي

سلام به همه دوستان بابت تاخير پيش اومده عذر خواهي مي كنم .دو هفته شلوغ پر از عروسي و سرماخوردگي رو سپري كرديم . عروسي دايي محمد كه چون طبقه چهارم خونه مارو خريده تمام مراسم و مهموني هاش خونه ما انجام شد . دوقلو ها كه افتخار ندادن عروسي تشريف بيارن خونه پيش پرستار موندن و آخر شب كه همه براي دست به دست دادن عروس و داماد عزيز به خونه ما اومدن اونها هم كت و شلوار خوشملشونو پوشيدن و كلي با عروس و داماد رقصيدن .مراسم آتش بازي و نور افشاني هم كه جلوي آپارتمان انجام شد و كل شهرك رو به سمت كوچه ما سرازير كرد.مراسم بينظيري بود و لي دوقلو ها ترسيده بودن واسه همين هم ما از پشت پنجره شاهد ماجرا بوديم از كت و شلوارهاي پشت بلند دوقلو ها هم عكس تهيه كردم ك...
13 آبان 1391